از همان سال۶۷ که در بارگاه مقدس رضوی استخدام شد، تا سالهای بعداز ۸۸ که خدمتش در حرم علی بنموسیالرضا (ع) تمام شد و همه داروندارش را برای تأسیس کارخانهاش گذاشت و کلی دستگاه و ابزار تراش سنگ را ابداع کرد، رضا صولانی همیشه خط مشی کاریاش بر دو مبنا بود: درستی و تلاش؛ «همیشه گوشه گرهخورده چارقد مادرم پیش چشمم بود.شاید آن صدتومانی که جمع کرده بود تا در ضریح آقا بریزد، همه داروندار آن روزهایش بود، مثل همه مهمانان دیگر حضرت. من، رضا صولانی، برای همه آن پولهایی که همه داشته امثال مادرم بود، باید آدم درستی میبودم و تلاش میکردم.»
لیاقت میخواهد جایی را سنگفرش کنی که مسافران امامرضا (ع) بر آن قدم بگذارند. (اشکهایش میریزد)؛ «من لیاقت این را داشتم که دستهای من زیر پای مسافر و زوار امامرضا (ع) باشد؛ هم اویی که به نشان ارادت، همان سنگها را میبوسد و پیشانیاش را هم روی آن سنگها میگذارد. این برای من افتخار بزرگی است.»
محمدرضا صولانی که سالهاست در محله فرهنگیان سکونت دارد، نام آشنایی در عرصه سنگ کشور و حتی صادرات سنگ به کشورهای دیگر است و هر جای کشور، گیر و گرفتاری در نصب یا برش سنگها داشته باشند، او را فرامیخوانند تا نقص کارشان را بگیرد. انگار آقارضا معروف است که هر نوع سنگی در دستان هنرمندش مثل موم شکل میگیرد.
بچه معدن کاریزبالای زاوه است؛ معدنی که خیلی گود بود و در آن زمانهای دور، کارگران، سنگهایش را با دست و با کمک چوب و جک و سنگ بالا میآوردند. خودش تعریف میکند: یادم است چال را که میخواستند حفر کنند، خاکش را میکندند و با دیلم بالا میکشیدند. خیلی از کارها دستی انجام میشد.
به گفته خیلی از بازاریها تجربه رضا صولانی در این بازار بهاندازه فوق دکترای این رشته ست. خود آقارضا میگوید: شغل داییهایم سنگفروشی بود. داییام، حاج حسن برجسته، در کشور به «آقای برجسته کوهبُر» معروف بود. او سنگ آستان قدس را هم تأمین میکرد و همان کسی بود که سنگهای کاخ مرمر را از معدنش در زاوه تربتحیدریه استخراج کرد و به تهران فرستاد.
آن زمان که آقارضا، بچه مدرسهای بود، قلمهای سنگتراشی را برای داییاش به آهنگری میبرد و آنها را تیز میکرد و تحویل دایی میداد؛ «من شاگرد دایی بودم. پدرم کشاورز بود و کمکدستش بودم، اما به داییام هم کمک میکردم.»
کلاس ششم را که تمام میکند، در همان عالم بچگی فکر میکند کاری برای خودش جفتوجور کند تا بتواند کمکخرج خانواده باشد. با اینکه فرزند ششم و تهتغاری خانواده است، آنقدر جنم دارد که در سیزدهسالگی به پدر و مادرش میگوید میخواهد برای کار به مشهد برود.
آن روزها بیشتر انگیزهام این بود که کار کنم و پول جمع کنم تا پدرم را تأمین کنم
صولانی میگوید: وقتی به مشهد رسیدم، دایی، من را برای کار به کارخانه «مقدم میکا» در ابتدای نخریسی فرستاد. آنجا شاید پانزدهبیست کارگر در کار سنگبری داشت. من بچه زرنگی بودم. دایی برای من یک اتاق در خیابان رام گرفته بود.
در آن کارخانه، اوستایی داشتم به نام مجید سلوکی که کارش تولید کاسه مرمر و بشقاب بود. حقوقم با روزی ۶قران شروع شد، اما چون خیلی به حرف اوستا گوش میکردم، جورابهایش را میشستم و دستگاهها را تمیز میکردم، کار را یادم داد و خیلی زود پیشرفت کردم. بعداز مدت کوتاه ششماهه، حقوقم را به ۶تومان افزایش داد. خدا پشت و پناهش باشد. اهل کوهدشت لرستان بود.
حدود یکسالی از شاگردی برای اوستا مجید سلوکی گذشت تا اینکه او به تهران رفت و از آقارضا هم خواست که به تهران برود؛ «گفتم باشد و به او ملحق شدم.» مقصد جاده آرامگاه نازیآباد بود با حقوق روزی ۶ تومان؛ «آن روزها بیشتر انگیزهام این بود که کار کنم و پول جمع کنم تا پدرم را تأمین کنم، چون او خیلی زحمتکش بود، اما وضعیت مالی خوبی نداشت.»
اوایل با حقوق روزی ۶قران، ۲ قران حلوا ارده میخرید و دو قران نان و فقط دو قران برای پسانداز میماند و نمیتوانست به پدرش کمک کند، اما زمانیکه حقوقش به ۶تومان در روز رسید، یک ماهش میشد ۱۸۰تومان که ۱۰۰تومانش را برای خانوادهاش میفرستاد؛ برای یک زندگی متوسط روبهپایین.
کار در جاده آرامگاه نازیآباد بهویژه جمعههایش درآمد شیرینی داشت؛ «روزهای جمعه مثلا یک آبنما میدادند که در خانه متمولین شهر نصب کنیم. من یک شاگرد داشتم که اسمش عباس بود. جمعهها همه وقتمان را برای ساخت آبنما میگذاشتیم. دستمزد من برای هر جمعه ۱۰تومان میشد و در همان کارخانه هم زندگی میکردم.» بعداز یک سال حقوقش تا روزی ۳۰تومان هم رسید.
هنرمند سنگکار محله فرهنگیان ادامه میدهد: یادم است در همان کارخانه، دایی مجیدآقا که نامش، جمشید سلوکی بود و یک دست هم نداشت، با ما کار میکرد و یک نفر دیگر هم بود به نام باقر صفاری که میکل آنژ ایران و در همه شاخههای هنر سنگ خبره بود. ما همه آنجا برای اربابقنبر (قنبر رحیمی) کار میکردیم که به پدر سنگ ایران معروف است.
در آن هفتسالی که آنجا کار میکرد، چون تخصصش کارهای هنری بود، به خانه متمولین بسیاری رفت؛ «در خانه اعلم کار کردم، خانه تیمسار تاج، کاخ نیاوران، ثابت پارسا و خانه افراد معروف دیگر.»
سال ۵۷ با شروع وقایع انقلاب اسلامی دلش هوای مشهد میکند؛ «زمانیکه میخواستم برگردم، بهجتخانم، همسر اوستایم، دوست نداشت که من برگردم؛ خیلی با خانوادهشان عیاق شده بودم. برایم بلیت هواپیما خریدند که آن موقع ۱۷۰ تومان بود. من را با اتومبیل شخصیشان به فرودگاه رساندند. وقت خداحافظی مجیدآقا یک پاکت دست من داد.»
آنها اینقدر آدمهای خوبی بودند که آقارضا در دورانی که آنجا کار میکرد، دیگر از حسابوکتاب حقوق فراموش کرده بود؛ میگوید: هرچه کار میکردم، از کارخانه خرجم را بیحسابوکتاب برمیداشتم و پول لباس و خوراک و پوشاک را هم خود مجیدآقا میداد. خودش هم پسر داشت، اما من هم مثل فرزندش بودم. گفت «برو، اما دوباره برگرد.» ۲۰۰هزارتومان پول نقد بههمراه یک دفترچه بانک صادرات به من داد؛ که در آن پول زیادی بود.
بعد چندروز حضور در مشهد به پیشنهاد دوستش، زمینی در محله سجاد میخرد؛ «خیابان سجاد را تازه جدول کشیده و چراغ برقها را گذاشته بودند. من در خیابان شقایق سجاد پانصدمتر زمین خریدم به ۱۰۰هزارتومان. اشتباه کردم که همه پولم را زمین نخریدم.»
پیشاز انقلاب اسلامی که به مشهد میرسد، در فعالیتهای مبارزاتی و حضور در تظاهرات با بزرگان انقلابی آشنا میشود؛ «با شهیدرستمی، دکتردیالمه و افرادی دیگر خیلی اتفاقی آشنا شدم. برای گشت شب انتخاب شده و عضو کمیته مرکزی در سهراه جم بودم. باشگاه افسران راکه گرفتیم، به ما گفتند دوره رنجری ببینیم.»
دوره را در لشکر۷۷ گذراندند تا اینکه کردستان شلوغ میشود و به آنجا میروند؛ «ما شدیم همرزم چمران در جنگهای نامنظم پاوه.» آنجا گیر میافتند و خیلیهایشان شهید میشوند و عدهای نجات پیدا میکنند که یکیشان رضا صولانی است؛ «من با رستمی و سردار دهقان، سردارحجازی، شهیددرچهای، شهیدحسینی که در درگیری با ضد انقلاب شهید شدند، همرزم بودم. دوسهسال از عمرم این طور گذشت.»
در بازگشت به مشهد، کولهبارش ترکش و شیمیاییشدن جسمش بود که البته هیچوقت برایش پرونده تشکیل نداد. او سال۵۸ در تربتحیدریه ازدواج کرد؛ همان زمانی که در رفتوآمد به منطقه جنگی کردستان بود. پنجفرزند حاصل این ازدواج است که همگی موفقاند.
سال ۶۰ دوباره به مشهد بازمیگردد و اینبار کار هنری و تراشکاری سنگ را با استاد مسعود شریفان، آقای هاشمی و ساخت ظروف سنگی را با استاد مرحوم غلام رادمرد تجربه میکند. سال۶۷، اما مدیران آستان قدس بهواسطه شناختی که از او و کیفیت آبنماهای ساخته او در بازار رضا در زمان ولیان داشتند، دوباره پیشنهاد همکاری به او میدهند؛ «سال۵۲ موقتا به مشهد برگشتم؛ همان سالی که احداث بازار رضا شروع شد و من در هشتیهایش آبنما ساختم.
مردم خانههایشان را نمیدادند و ولیان بهزور آنجا را خراب کرد و ساخت
بازار رضا تا آن زمان، کوچهای باریک بود با خانههای خرابه و کجومعوج که معتادان آنجا تردد میکردند. مردم خانههایشان را نمیدادند و ولیان بهزور آنجا را خراب کرد و ساخت. اما همان زمانیکه هشتیهای بازار رضا را جمع کردند، آبنماها هم جمع شد از وسط بازار و همه مغازه شد.»
کارش را که در آستانه شروع میکند، مجری طرح استاد محمدرضا دیشیدی است که از نظر کار سنتی سنگ در دنیا حرف برای گفتن دارد؛ «من هنر داشتم و او هم تحصیلکرده هنر بود. من را سپرد به حاجیرفعتی که معمار تراز اول آستان قدس بود و حدود پانزدهسال با او کار کردم. او کسی است که گنبد و گلدستههای حرم را ساخته است.»
اولین آبنمایی که میسازد، در صحن جمهوری است و روی کل سنگهای این صحن، نام رضا صولانی حک شده است؛ «من با حاجیرفعتی کار سنگها را انجام میدادم. دقتش خیلی زیاد بود. آدمهای هنرمند واقعی خیلی سختگیرند. یک روز آن خدابیامرز من را فرستاد برای اندازهگیری پنجره صحن جمهوری. وقتی اندازهها را گرفتم، گفت برو دوباره اندازه بگیر. دوباره رفتم و یک سانت تغییر کرد. تا پنجمرتبه من را فرستاد که اندازهگیری کنم تا دست آخر میلیمتر اندازه را هم به او گفتم.»
بعدها با اینکه تا ۲۵۰نفر زیر دست صولانی در پروژههای مختلف کشور کار میکردند، او مهربانی و جدیت حاجیرفعتی را عجین کار خودش کرده بود؛ «با اینکه دلم نمیخواست آزاری به یک مورچه هم برسد، در کار و برخورد با کسانی که برای من کار میکردند، خیلی جدی بودم؛ چون همان جدیت استاد از من یک سنگتراش حرفهای ساخت.»
او در رواق دارالهدایه ۱۷۵ستون میسازد که کار دست است. ورودی مقابل صحن را با نردههای منبتکاریشده با دستگاه فرز و دست کار میکند، سقاخانه صحن جمهوری با ستونها و آبخوریهایش، رواق دارالولایه با نردههای سوراخدارش که همه با فرز انگشتی ساخته شده است را هم کار میکند. کف صحن جامع، صحن جمهوری و صحن پایینخیابان، و سنگها و آبنمای مسجد گوهرشاد و آبنماهای صحن آزادی هم کار اوست.
او برای صحن جامع و کارهای سنگش ناچار میشود سنگ گرانیت ابزارزنی اختراع کند؛ «چون آن زمان خیلیها با آجر کار میکردند، وسیله و ابزار برای تراش سنگ زیاد و حرفهای نبود.» تا سال۸۹ در آستانه کار میکند و قسم به همان ۱۰۰تومانی سر چارقد مادرش میخورد که هیچوقت یکهزارتومانی هم خیانت در کارش نکرده است.
برای کار در کشورهای دیگر پیشنهادهای مختلفی به صولانی شده است؛ «برای من هیچجا وطنم نمیشود. کنج دنج مزار پدر و مادرم در روستای زادگاهم، امنترین جای دنیاست. دلم که میگیرد، سر مزارشان میروم. کمی با آنها حرف میزنم و سبک میشوم.»
کار سنگ سالن اجلاس سران کشورهای اسلامی در میدان تجریش، برج آسمان تهران در ۳۵ طبقه در سهراه فرمانیه، بانک مرکزی صادرات اصفهان، فرودگاه داخلی شیراز، منطقه ویژه سرخس، راهآهن و فرودگاه و منطقه ویژه چالدران، حوزه علمیه خوانسار، مقبرهالشعرای آرامگاه فردوسی و نیز بسیاری از بناهای دیگر در کشور، کار رضا صولانی است.
آقارضا هنوز هم به کارهای خلاقانه سنگیاش ادامه میدهد. میگوید: اولین کسی که جدول سنگی را در ایران تولید و حتی جدول ۵۰ در ۳۵ را به ترکمنستان صادر کرد، من هستم. طراحی این جدولها را در سال۹۳ انجام دادم. تا پیش از آن، جدولها همه بلوکههای سیمانی بود.
عدهای برای بازدید از خط تولید کارخانه میآیند و از خط تولید این بلوکهها عکس و فیلم میگیرند و دستگاه را برای خودشان میسازند و با قیمتی بسیار کمتر، بازار ترکمنستان را دست میگیرند.
* این گزارش چهارشنبه ۱۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۸ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.